من ازفاصله ها دلگیرم
بی تو اینجا چه غریبانه شبی میمیرم
ساعت گریه و غم هیچ نمیخوابد و من
در الفبای زمان خسته این تقدیرم
من و این داغ در تکرار مانده
من و این عشق بیدار مانده
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین در و دیوار مانده
لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد ؟
دلتنگی معنی ندارد
درد دارد
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد
چقدر سرد است!
وقتی دلتنگتم و نیستی
بی تو آتشکده وشیشه وسنگ است دلم
نفسی بادل من باش که تنگ است دلم
خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی
بی آنکه باشی
و رفتی بی آنکه نباشی
بیا باران را دعوت کنیم
به جشن دلتنگی رازقی
بیا دوباره عادت کنیم
به بغض غریبانه عاشقی
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت
دلتنگی ام را به باد می سپارد
دلتنگی
تنها نصیب من بود
از تمام زیبایی هایت
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود
من اسم این لحظه ها را همیشه گذاشته ام
چه شده ست مرا که اینسان به یکباره
همچون آهویی افتاده ام به دام دلتنگی؟
دلم !!!!!!!!!
درد میکنه ؟
نه !
میپیچه ؟
نه !
میسوزه ؟
نه !
پس چی ؟
دلم برات تنگ شده
حس غریبی ست
آری هوای گریه دارم باز
افسوس که اشکم شده است حرام دلتنگی
به سادگی رفت....نه اینکه دوستم نداشت نه!
فهمید خیلی دوستش دارم!
[ چهارشنبه 92/1/28 ] [ 6:1 عصر ] [ ن.حیدری ]